بدون عنوان
تقریبا 100روز از تولد عزیزدلم گذشته و علی خوشگلم روز بروز شیرینتر میشه دیگه یاد گرفته با صدا بخنده که من از شنیدنش غش می کنه دیگه فکر می کنم منو میشناسه وقتی از سرکار برمی گردم دلم می خواد بخورمش یکی دو روز اول وقتی رفتم خونه احساس کردم می خواد با من حرف بزنه و از دستم ناراحت بود گریه می کرد وتو چشمهای من نگاه می کرد یه چیزهایی می گفت دوباره گریه می کرد منم با هاش شرع کردم به اشک ریختن مامان و بابام هم همینطوری به ما نگاه می کردن به جبران نبود صبح، سعی می کنم بعدازظهر و شبها کاملا در خدمتش باشم اونم دوست داره باهم بازی کنیم اینقدر خوشگل می خنده که منو هم سر ذوق میاره تا فرصت گیر بیاره هم دستاشو می خوره قبلا فقط انگشت شصت الان دیگه کل...
نویسنده :
مامانی
13:28